اشعار کودکانه

جويجه

             2 - جويجه

تاويق بيلن جويجه‌لم اوغول قيزينگ دره‌گینه

چيقيارديلار اونگومدن ايشدن ياداپ گلمده

گيرجكده بولسام اويه  دوفولشيپ آياق آرا

كان يوز برسم من بيلن  گلايجاق‌لار ادارا

من اولارا ايديرمأن حاشال‌لارينگ قورچوغين

اونگ‌لرينه سِپرديم قاوي تووينگ اوجيغين

بير گون قاقام كسل‌لاپ دنيأميزي قاوشيردي

اِلته‌ميزده طبيبه جويجأنگ سووين تاوشيردي

گورينديم من حاولي‌دا   تاويق جويجه‌لم اويشدي

تأزه يتن بير جويجه   اؤزي اليمه دوشدي

جويجه حيوان اويلانمان  بيرگزك هم بو حقدا

بير گوردي كسگير پيچاق   آبانيار بوقور داقدا

(قاقام هم ايچين چكيپ   سونيپ ياتير اتاق‌دا)

سؤزونگ قيسغاسي شول گون   گؤونين آلديم قاقامينگ

گورها جويجه حيوانينگ   اينام اديان   آدامينگ

1 - جويجه

                                                 موسي قزلجه 27/9/89

*** *** ***
منبع:

مارقوش / دايرة المعارف جامع ترکمن‌هاي جهان

www.margush.ir

استفاده از مطالب سايت با قيد منبع مانعي ندارد.
—————————

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. شعرتان بسیار زیبا و به غایت،دلفریب بود.با این شعرتان به یاد خاطره ای افتادم که جوجه اردکی چند که مادرشان خوراک انسان شده بود در حیاط منزل مان بودند و روزی یکی از بستگان که طفلی خرد داشت به منزل مان آمد و این طفل نوپای چنان با جوجه اردک ها خوی گرفت که مدام می گفت:پاخییرجیقلا ننه دده لری اولوپ دیر. و اصرار داشت که جوجه ها را به درون منزل بیاوریم و برای شان آب و غذایی جداگانه فراهم آوریم و بسان انسان با آنان رفتار کنیم…و کودک چنان عرصه را بر ما تنگ کرد که ناگزیر شدیم به خفا جوجه ها را در جایی پنهان کنیم تا از حرف و حدیث کودکانه دور مانیم؛ ولی اینطور نشد و اینبار بیشتر سراغ جوجه اردک ها را می گرفت و می گفت:قاپینی آچیپ قوییپ دیرسینگیز چویچه له ییتیپدیرله،هممه سی سیزینگ تاقصیرینیگزدا،ایندی پلیس لارا زنگ وورونگ اولاری تاپسیل لار.خلاصه این جوجه ها داستانی شدند و آخرش مجبور شدیم جوجه اردک ها را به کودک هدیه دهیم و او را خوشحال سازیم وگرنه ول کن قضیه نبود و شعار یا جوجه یا هیچ سر می داد.حال مادر کودک که با ما تماس می گیرد می گوید،جوجه ها بزرگ شدند و برای خود اردکی فربه گشتند ولیکن بچه ی من هنوز برای آنها مادری می کند و نمی خواهد أحدی گلوی اردک ها را بفشارد.شاید باورتان نشود منهم هیچگاه کباب بره جوجه و غیره نمی خورم چرا که آنها را مجسم می کنم و دلم به درد می آید،حتی گوشت حیوان بزرگ را هم ترجیح نمی دهم چرا که والدین بودن آنها به یادم می آید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*

code

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا