در آخرین روزهای عمرش
نازمحمد پقه به تمامی اهل قلم ترکمن ارادت خاصی داشت. فرقی نداشت شاعر باشی یا نویسنده.
نازمحمد خیلی زودتر از ما به کار نوشتن و شعر و شاعری وارد شده بود و راهنماییهایی او را برای چاپ نشریات صحرا و یاپراق را هیچوقت از یاد نمیبریم. زمانی که نشریههای صحرا و یاپراق شروع به کار کردند، او یکی از یاوران این دو نشریه بود. در آن سالها چاپ و نشر به آسانی امروز نبود. تایپ، تیتربندی، صفحهبندی و صفحهآرایی با مشقت انجام میشد. یک شماره از نشریه که آماده میشد، گذشته از مسألهی مالی آن، نمیدانستیم آن را کجا ببریم و در کجا چاپ کنیم. نازمحمد از یاورانی بود که هم مطلب برای ما مینوشت و هم ما را در چاپ نشریات صحرا و یاپراق کمک میکرد.
او شاعر، داستاننویس، منتقد، مترجم و روزنامهنگاری بود که در تمامی این عرصهها سخنی برای گفتن داشت و رسالتش را به خوبی انجام داد. در تمامی این زمینهها آثار او بر سینه صحرا نقش بسته است.
نازمحمد از دوستان نزدیک امانقلیچ شادمهر بود و وقتی به گنبد میآمد حتما به همراهی او به دیگر دوستان نیز سر میزد.
در یکی از آخرین روزهای عمرش با شادمهر به خانه ما آمد. آن روزها من سردبیر نشریه یاپراق بودم و یاپراق دفتر نداشت و خانهی من یک اتاق بزرگ داشت که به عنوان دفتر از آن استفاده میکردیم. آن روز که با هم آمدند شادمهر گفت: اولین دوستی که نازمحمد بهش سر زده تو هستی. با هم سر سفرهی چای در مورد مسائل مختلف ادبی صحبت کردیم و من آخریم عکسم را از او در کنار رایانهام گرفتم که بعدها در سایتی که با نام «نازجان» راهاندازی کرده بودم قرار دادم.
نازمحمد و شادمهر آن روز رفتند بدون اینکه من از بیماریاش خبر داشته باشم. چند روز بعد که شادمهر را دیدم گفت که او بیماری حادی دارد. در واقع آن دیدار آخرش بود که از من و دیگر دوستان اهل قلماش در گنبد داشت.
دستنوشتههایی از ترجمه چند داستان را از نازمحمد در آرشیو خود داشتم که باید در میان کتابها و نوشتههای اهداییم به بنیاد مختومقلی فراغی گنبد باشد.
ما انسان بزرگی را از دست دادیم، انسانی که سراسر عمرش برای جامعهاش نوشت و دردها و عشقهای خود را در قالب اشعار و نوشتههایش برای ما به یادگار گذاشت.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
محمود عطاگزلی