تاریخزبان و ادبیاتمقالات
سخنی ماندگار از نویسنده بزرگ ایران : صمد بهرنگی
«مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید اما من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم البته اگر یک وقت ناچار با مرگ رو به رو شدم-که می شوم-مهم نیست.مهم این است که مرگ یا زندگی من چه اثری در زندگی
دیگران داشته است.» ماهی سیاه کوچولو..صمد بهرنگی
آقای بهرنگی، نظر متین و محکمی بیان داشتند.ولی من هم در مورد زندگی شعرها گفتم گرچه گفتنی ها را پیش از من آقای بهرنگی و همانندانش گفتند.اینک اشعاری چند از حقیر در مفهوم زندگی:
من و تو:
به قاموس ازل تسبیحی بود
که من و تو نسفته
وانهادیم آن را
به کشتگاه مزرع بکر عاطفه ها
بسا زمین بود
که نکشته رها کردیم
به دسترنج قلعه های خیال
چه یغمای شومی
که بدان دست یازیدیم
عادت پلید من و تو این بود
که چون گاوآهن پلشتی
شخم می زدیم
زمین های ظلم را.
اقبال:
ای اقبال،ای طالع بلند
اگر روزی گذرت
بر من مسکین افتاد
باید که از روی خود شرمت باد
در گذر لحظه های بلند زمان
نشانی از بلندای تو ندیدم
گرچه مرا به حال خود گذاشته ای
باورم نکرده رهایم کرده ای
اما به شاخه های معجب بلندایت قسم
که روزی بر آن
خانه خواهم کرد.
داغدار:
گریه ام اختیاری نیست
از سر بازی هم نیست
من قبل ازین
با گریه مأنوس بوده ام
من سالیانیست
که عجز و گریه را پیوند داده ام
و بر تمامی اشک خویش
مهر تأیید زده ام
اگر لاله ها داغدارند
تعجبی نیست
که من از بطن مادر
داغدارم
به نخستین جیغ تولد
که هیجان غم نارس داغدیدگی ست.
خود اندیشی:
آدمی از آنسان که خرد را شکافت
بی خردی پیشه ی خود ساخت
خود اندیشی شعار آدمی بود
که آن
ارمغان نوسان عقل وی بود
خود شناختن و دیگری را باور کردن
آرزوی بعید آدمی بود
اینگونه که کاروان بشری پیش رود
ترس آن است که
یکباره فرو ریزد همه کجاوه ی آدمی.
طاق کبود:
به زیر طاق آسمان کبود
بسی دلمرده گی ها آید پدید
تا آنجا که سنگ از جفا شود خمیر
کوهی کمر شکند و همبستر زمین شود
اشباح وحشت
رهگذران کوی زندگی شوند
جوانان
مرام عاشقی را در خود بمیرانند
تنها ترانه ی مرسوم
آوای محزون جغدان شود
یا که عجوزه ای
به مشاطه گی پردازد.