داستان‌های ترکمنیفرشمقالات

نحوه پیدایش نقش‌ها و گؤل‌های قالی ترکمن

افسانه‌ یا واقعیت: نحوه پیدایش نقش‌ها و گؤل‌های قالي تركمن

( در مورد اینکه ترکمن ها چگونه به اسلام روی آوردند )

بين مردم تركمن افسانه اي هست در باره اينكه زني سالخورده، قبيله خود را از هلاكت نجات داده است.
در نزديكي شهر مرو، در منطقه اي صحرايي، طايفه اي كوچك با چهارصد خانوار زندگي مي كرده اند. روزي از روزها اين شايعه در همه جا پيچيد كه لشكر بزرگ خليفه سوم از طريق اين روستا به سوي مرو در حركت است و مردم اين روستا اولين مانع بر سر راه آنهاست. مردهاي اين طايفه با ريش سفيدان قبيله به مشورت نشستند كه: چه بايد كرد؟


يكي گفت: بايد بچه ها، زن‌ها و پيرمردها را به عمق صحرا بفرستيم و خودمان بايد تا آخرين قطره خون، با دشمنان بجنگيم.
ديگري گفت: اما تعداد ما در مقابل لشكر امير خيلي كم است.
و برخي هم گفتند: بهتر آنست كه زمين خود را ترك و به دل صحرا بزنيم.
يكي از ريش سفيدان گفت: اين كار درستي نيست. اگر وطن نابود شود، به مانند آنست كه ماه و خورشيد هم نابود شده!
در اين لحظه، زني سپيد موي و سالخورده كه در آن مجلس نشسته بود، گفت: «شما به جنگ با خليفه نرويد! مي خواهم خودم تنها پيش بروم!»
مردها از حرف‌هاي او تعجب كردند ولي گذاشتند تا حرف‌هايش را بزند. مگر نمي گويند كه نزد خدا كار خير از هزار حرف بالاتر است. زن سالخورده كوشيد ريش سفيدان را با حرفهاي خود متقاعد سازد. اما ريش سفيدان با سكوتي سنگين، به حرفهاي زن گوش داده و چيزي به او نگفتند.
زن رفت. ريش سفيدان بعد از رفتن زن، مجلس خود را ادامه دادند. يكي از آنان گفت: « تا زماني كه نفس مي كشيم، زنده ايم و اميد در ما زنده است.»

زن ترکمن قالی باف1 - نحوه پیدایش نقش‌ها و گؤل‌های قالی ترکمن

در پايان جلسه، ريش سفيدان تصميم گرفتند كه منادي هايي به شهرها و روستاهاي اطراف بفرستند و از همسايگان درخواست كمك نمايند.
آن زن سالخورده به خانه خود برگشت و جلوي دار قالي نشست و بافتن قالي را كه چند سالي بود كه بافت آن به طول كشيده بود،‌ ادامه داد.
براستي اين چه قالي حيرت انگيزي بود كه بافت آن، اين همه به طول كشيده بود! پيرزن شبها و روزهاي زيادي براي بافتن اين قالي كه نشانه شكوه زندگي بود،‌ زحمت كشيد. در آن دوران، زنان هر نقشي را كه مي‌خواستند (از جمله انسان، پرندگان ، حيوانات، جويبارها و باغ‌هاي قشنگ) را بر روي قالي مي بافتند. پيرزن نيز اين قالي زيبا را همچون خود زندگي، داشت مي بافت. در زمينه اصلي قالی، آن سرزمين زيبا تصوير شده بود: در يك طرف آن، ريش سفيدان استراحت مي‌كردند. بچه ها بازي مي كردند. در آسمان بي ابر،‌ خورشيد با محبتي سرشار، نور خود را به آن سرزمين مي افشاند. در تنورهايي كه زنان در آن نان مي‌پختند،‌ زبانة آتش، شادمانه بازي مي كرد. در جويبارها آّب شرشر جريان داشت. پرندگان به شيريني و شگفتي آواز مي خواندند. چوپان ني مي‌زد. زنها لباس‌هاي رنگارنگ پوشيده و براي عروسي تدارك مي ديدند. اما در طرف ديگر قالي، اين سرزمين زيبا، آتش گرفته بود و خورشيد در دودي سياه گم شده است. سربازان دشمن، سوار بر اسب، مردم بي گناه و بي پناه را با نيزه مي زنند. كودكي به زمين خورده و گريه مي كند. چشمانش به بيكرانه نگاه مي كنند و مثل آنست كه با ملامت مي گويد. براي چي من بايد بميرم؟ آن طرفتر يكي از سربازان، پيرمردي را زجر مي دهد، يكي ديگر گيسوان دختر نوجواني را محكم گرفته و بر زمين كشان كشان مي برد. اسب سواران در مقابل نگاه كودكان، بر جنازه هاي مردم اسب مي تازند. رنگ آسمان سياه و آتشگون شده است. خورشيد كه سرچشمه روشنايي و زندگي است، عاجز شده و نور آن تيره و گرفته گرديده و آب در جويبارها با خون مخلوط شده است.
آخرين گره قالي زده شده است. زن بلند شد و از آلاچيق بيرون آمد. از دور صداي سم اسبهاي لشكر خليفه شنيده مي شود و ابرهاي سياه و مصيبت بار نزديكتر شده اند. فرصت انتظار به پايان رسيد. زن به آلاچيق برگشت. قالي را گرفت و از آلاچيق بيرون آمد. او به آرامي رفت و به بلندترين تپه صحرا رسيد. از آنجا به سمتي كه صداي سم اسبها را شنيده بود، نگاه كرد. اسب سواران نزديكتر شدند. خليفه سوم، خود در جلوي لشكر، سوار بر اسب بود. پيرزن، قالي را زير سمهاي اسب خليفه پهن كرد. اسب از ترس به خود لرزيد.
ـ اين چيست؟!
خليفه به پايين نگاه كرد و روستاي آتش گرفته، كودكان، پيرمردها و پيرزنهاي كشته شده را ديد. مثل اين بود كه گريه و ناله بي گناهان به گوش خليفه رسيده است. خليفه به لرز افتاد. او تصويري از خونريزي و ضجه مردم را ديد. خليفه سر خود را بالا آورد و در مقابل خود در آن طرف قالي، زني سالخورده و خسته را ديد كه به تنهايي زير اشعه داغ آفتاب ايستاده بود.
براي مدتي طولاني، آنها در آن حال ايستادند: در يك طرف قالي، خليفه سوار بر اسب و پشت سرش هزار اسب سوار و در مقابل آنها زني زحمتكش، مادري پير تك و تنها ايستاده بود. در ميان آن دو ، يك قطعه قالي، همچون آهنگي غم انگيز كه وحشتهاي جنگ، مصيبت مردم و زندگي و مرگ را نقل مي كرد، گسترده شده بود.
خليفه براي مدتي طولاني، قالي را نگاه كرده و به فكري عميق فرو رفت. در دو طرف قالي، سكوتي مطلق برقرار شده است. سرانجام خليفه به آرامي از اسب پياده شد. زن سالخورده بي هيچ حرفي با نظر صريح و صادق به خليفه نگاه مي كرد.
خليفه گفت: «اي مادر! اي مادر زندگي! من منظور تو را فهميدم! مرد نبايد بر عليه ضعيفان وارد جنگ شود. مرا به نزد مردمت راهنمايي كن. به تو قول مي دهم كه مردم بي گناه را نخواهم كشت! برو و به مردم خودت بگو كه شمشيرشان از غلاف بيرون نياورند. به آنها بگو كه از دين خود دست بردارند و به خداي واحد و به دين اسلام ايمان آورند. پس از پذيرفتن دين مبين اسلام ، مردم كشور من با مردم كشور تو برادران مذهبي خواهند شد.»
اين افسانه اي بود در باره زني سالخورده كه قبيله خود را از هلاكت نجات داده است. مردم آن منطقه، دين اسلام را پذيرفتند. اما از آن روز به بعد، خليفه بافتن تصاوير موجودات زنده بر روي قالي را ممنوع كرده و فقط براي بافتن نقوش گوناگون (گؤل) اجازه داده بود. از آن زمان، زن‌هاي تركمن در قـالي‌هاي خود فقط نقوش قرمز رنگ را تصوير مي‌كنـند و هر نقـشي كه روي قـالي بافته مي شود ، منعكس كننده افكار و آرزوهاي دختران، زنان و مادران در باره زندگي و خوشبختي مي باشد.

الكساندرا سيدوركينا
ترجمه: گزل تاجيوا

منبع
فصلنامه ياپراق / شماره ی31-30 / سال 1384

مارقوش / دايرة المعارف جامع ترکمن‌هاي جهان
www.margush.ir
telfax: 0172-2221228
tel: 0172-2291449
mob:+98 9392291449

استفاده از مطالب سايت با قيد منبع مانعي ندارد.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. «حجاب سر» زنان ترکمن
    این بنده مقالتی خواهم نبشت در باب آنچه که زنان ترکمن بر سر نهند و تاریخ زبان بندی نخواهم گفت؛تا ره تحقیق بر من بندند بلکه لطف خاص خویش را بر خلق خود خواهم نمود تا نگویند این دختر را چه شده است که لاف گزافه می زند.
    حال که به در تحقیق کوفته ایم و به إنشای ناشناخته ها دلخوش کرده ایم،قضیت حجاب سر صد و پنجاه سال پیش تا حال را به أجزای وجودش بر می شکافیم و می گوییم که زنان ترکمن را صد و پنجاه سال پیش حجاب سری به نام کورته یا چیرفی بوده است.کورته کز ابریشم دستباف و مزین به حاشیه های سوزندوزی بود به زنان طبقه ی متوسط اجتماعی اختصاص داشت؛و اما چیرفی را خاصیتی بوده است که زنان ثروتمند اجتماع آن را بر می گزیدند چیرفی نیز از ابریشم دستباف اما بر خلاف کورته،به تمامی سوزندوزی شده بود و این نوع سوزندوزی تمام عیار در چیرفی آن را از کورته متمایز می کرد.ترکیب پوشش سر بانوان در طوایف سه گانه ی تکه،یموت و گوکلان از کورته و چیرفی متابعت می کرد.
    و اما سربند بانوان ترکمن در منزل بر دو نوع بود،نخست پوششی ساده از مخمل می دوختند که زنان در منزل و اهل خویش بر سر نهند؛دیگری پوششی از ابریشم دستباف که لزوما بدون سوزندوزی بود لیک حاشیه ی آن به زیبایی تمام با قیطان ابریشمی دستباف به نام آلدیم قاچدیم آراسته بود که این قیطان در مراسم خاص و معمولا در شبهای جمعه بافته می شد.
    دوره ی دوم پوشش سر بانوان ترکمن به چأشو،چهارشو یا چادر شب خلاصه می شد از آنجا که ترکمن های آندوره با قزلباشان همجواری داشتند بالطبع این نوع پوشش که برخاسته از فرهنگ قزلباشان بود از سیطره ی سنتی آنان خارج شده به درون فرهنگ ترکمن ها وارد می شود و گوکلان های اطراف کلاله،مینودشت/مردمان کوهپایه های اطراف/قزلباش های رامیان/روستای زیارت در اطراف گرگان و…به تولید انبوه آن روی آوردند چنانکه تا الان نیز ردپای آن به خوبی مشهود است.
    از آنجا که تولید ابریشم در سایه ی درختان توت میسر است،این مناطق به لحاظ برخورداری از درختان توت به تولید ابریشم معروف است به عنوان مثال گوکلان ها در حوالی جنگل گلستان که مأمن و مأوای درختان توت است به تولید انبوه ابریشم مشغولند چرا که این منطقه تمامی مقتضیات پرورش کرم ابریشم را داراست و بدینگونه تهیه و تولید چأشو بر عهده ی قزلباش ها و گوکلان ها گشت.
    اما صد و بیست سال پیش اگر ابریشمی وجود داشت و استفاده می کردیم بعضا از مسیر جاده ی ابریشم و سرزمین های حاشیه ی خزر به ایران آورده می شد و تاجران و بازرگانان،کالاهایی چون پوست انار یا پوست گردو را که خاصیت رنگرزی داشت با متاعی چون ابریشم و مانند آن معامله می کردند و این نوع داد و ستد که پولی رد و بدل نمی شود به معامله ی پایاپای یا تهاتری معروف است.
    حال به دوره ی سوم حجاب زنان ترکمن رسیدیم این دوره که از هفتاد هشتاد سال پیش تا حال را شامل می شود در استفاده ی زنان ترکمن از چارقد مرسوم است چهارقد الزاما خاص فرهنگ روسیه می باشد و چنانکه در فرهنگ عامه ی روسیه مشهود است زنان روسی از قدیم الایام این چارقد یا همان چهارقد را بر سر بسته و یا بر دوش می افکندند.
    چارقد نیز توسط تاجران از روسیه به ترکمنستان و آذربایجان(باکو)آورده می شد و از طریق بندر باکو توسط کشتی های تجاری حمل شده به ترکمن صحرا می آمد چنانکه چارقد در آن زمان توسط یموت های گمیشان،گسترش یافت چرا که راه دریایی در آن نزدیکی بود.تا اینکه یکی از تاجران این منطقه به عرضه ی چارقد در بازار بزرگ تهران می پردازد و بدین ترتیب،زمینه ی ظهور فردی تاجر به نام عبدالرحمان دستمالچی در سرای دستمالچی واقع در بازار بزرگ تهران پیدا می شود که وی چارقدها را در اروپا سفارش داده به ایران می آورد و به پخش سراسری چارقد در ایران زمین می پردازد و بین ایلات و عشایر بختیاری،قشقایی،مردمان مناطق سردخیز نظیر تبریز،اردبیل،کردستان و ترکمن صحرا و…پخش می کند که تا الان سرای دستمالچی در بازار بزرگ تهران باقی ست لیک هیمنه ی عرضه ی چارقد را ندارد و درین زمینه ی انحصاری اندکی رنگ باخته است.
    دومین فردی که به پخش چارقد در ترکمن صحرا پرداخت کارمندی بازنشسته و ترکمن به نام آقای نورجان تاتاری بود که چارقدهای نامبرده به تاتار معروف گشت چرا که در گوشه ی چارقدها نام تاتار حک می شد و این نوع چارقد به مراتب مرغوب تر از چارقد آقای دستمالچی بود هرچند که آقای تاتاری هم به تبعیت از رقیبش چارقدها را در اروپا سفارش داده به ایران می آورد.
    سومین نفر در عرصه ی چارقد،آقای آبا جهانی از ترکمن صحرا بود و تقریبا هم زمان با فعالیت وی،آقای دستمالچی رخت ازین جهان بر می بندد و عرصه ی رقابت را برای رقبایش باز می گذارد.
    تا اینکه بعد از دوره ی آقای جهانی، چارقد اصیل روسی جای خود را به چارقد ایتالیایی می دهد این نوع چارقد که به تبعیت از چارقد روسی در اروپا خاصه در ایتالیا،فرانسه،آلمان،ترکیه و…تولید می شود ولی، مرغوبیت چارقد روسیه را در پی نداشته است.درین حیطه ترکیه کوشید با استفاده از طرح های آقایان دستمالچی و جهانی،راهی به بازار چارقد ترکمن بیابد لیک نتوانست در کیفیت با آنان برابری کند ولی بالاخره ترکیه به یاری نخ و پارچه ی ایتالیایی و طرح های مشابه اروپایی به هماوردی با شرکت های اروپایی پرداخت چنانکه نخستین چارقد ایتالیایی در ترکیه توسط شرکت نورل در استانبول تولید شد که مدیر و مؤسس آن فردی به نام نورالدین است و بعدها شرکت های دیگر ترکیه ای به تبعیت از رقیب به اینکار پرداختند.
    و در آخر باید گفت پس از فراز و نشیب های بسیار در بستر حجاب زنان ترکمن می رود که این مقوله از رفعت و شأن اولیه به دور افتد و دیگر آن نگاهبان نازان حجاب زنان نباشد؛گرچه دولت دل فرهنگ را همای تاج بخشی ست اما ز گیر و دار دنیای دنی بیم آن می رود که نسبت کورته با چارقد را یکسره از یاد بریم.
    با احترام:آیتکین عطاخانی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*

code

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
احسان تولز