یاد مختومقلی و دلسرودههای یک شاعر
مارقوش تورکمن صحرا – آیتکین عطاخانی: امسال چون هرسال توسط ادارهی ارشاد گرگان به مراسم مختومقلی رفتیم و نقش نوشخند شاعری وی را به شهود نشستیم. جای دارد اشعاری فیالبداهه از خویش را به ساحت وجودی وی تقدیم کنم:
در دوردست آنجا که قست من و تو
خواب پرنده نمی شکند
و سحر افسونگر
وصل عشق از هم نمی درد
یکی مرید مهرطلبی مختومقلی فراغی
از افق های دور
گستاخی من وتو می نگرد
ببین چه ناباورانه
سرانگشت حیرت می گزد
می دانی دیباچه ی کهنه کتاب عاشقی چیست؟
آن ست که بر حیرت اعمال هم
غرق در خونابه ی هجر شویم
مرید مهرطلبی مختومقلی فراغی
چه صادقانه ره عشق یافته ست.
شبی تو را به خواب دیدم
به دستی ماه و به دست دیگر سجاده
کسی که پیشانی بر ماه می سایید
آمده بود
و تو بودی که انتظارت می کشیدم
و آمدی تا ماه را به انقسام دل
و مرا به صفای قلب خوانی
تو دست مرا گرفتی و
به میهمانی آفتاب بردی
نور بود و ضیافت مهر و رونق صفای پاکی
و تو باز قلب مرا
آینه ی صورت کردی
قلبی که به تماشایت
کشف حقیقت می کرد.
گذشتگان هرچه کردند
به جاروب غفلت روفتیم
بعد ازین نیز
بر ما چنین کنند
باید که توسن زمان را
رام مهمیز عبرت ساخت
باید که پند گرفت از هرچه خود کرده ها
که درس و مشق نه بر بساط علم
که در آینهی زمان ست.